یکدل. (از آنندراج). دوست. (ناظم الاطباء). صمیمی. متحد. - یک جان شدن، متحد و متفق شدن. صمیمی شدن. یکی شدن: تا من و توها همه یک جان شوند عاقبت مستغرق جانان شوند. مولوی
یکدل. (از آنندراج). دوست. (ناظم الاطباء). صمیمی. متحد. - یک جان شدن، متحد و متفق شدن. صمیمی شدن. یکی شدن: تا من و توها همه یک جان شوند عاقبت مستغرق جانان شوند. مولوی
این طرف این سو، شخص متکلم یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آورد. توضیح (این جانبه) با افزودن هاء تاءنیث بکلمه (این جانب) چنانکه در بعض اعلانها دیده شده است از غلطهای فاحش است
این طرف این سو، شخص متکلم یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آورد. توضیح (این جانبه) با افزودن هاء تاءنیث بکلمه (این جانب) چنانکه در بعض اعلانها دیده شده است از غلطهای فاحش است